جدول جو
جدول جو

معنی چرخ بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ بیتن
چرخیدن، گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ برین
تصویر چرخ برین
عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، فلک الافلاک، چرخ اثیر، چرخ اطلس، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ، فلک المحیط، چرخ اکبر، گرزمان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خِ بَ تَ)
رجوع به چرخ بستنی سازی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ بَ)
کنایه از فلک نهم. (آنندراج). عرش مجید. (منیری). فلک الافلاک و فلک نهم. (ناظم الاطباء). فلک اطلس. چرخ اکبر. فلک الافلاک. عرش. چرخ:
ز هامون بچرخ برین شد سوار
سخن گفت بر عرش با کردگار.
اسدی.
بری دان ز افعال چرخ برین را
نشاید نکوهش زدانش بری را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج که در 25هزارگزی شمال خاوری سنندج و 10هزارگزی شمال شوسۀ سنندج به همدان واقع است. جلگه و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ کَ / کِ دَ)
گیج رفتن سر. چرخ خوردن سر. دوار داشتن سر. سرگیجه رفتن. دوران داشتن سر. رجوع به چرخ خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ دَ)
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن:
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند
قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند.
وحشی (از آنندراج).
یک دل داریم غمزه را گو
تا نرخ ستمگران نبندد.
قدسی (از آنندراج).
شود در فکر قیمت دل شکسته
که ساقی ازل این نرخ بسته.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در نقطه ای ایستادن و انتظار طولانی کشیدن، خسته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هدف گیری درست
فرهنگ گویش مازندرانی
چروک شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شانه کردن و باز کردن موی درهم شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرکین شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به جایی رفتن و گشت زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن به دور خود گردیدن، جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردیدن، گردش کردن، جستجو کردن، دنبال گم شده گردیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن، گشت و گذار، جستجو کردن، گشت و گذار
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کثیف شدن، جرم گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن سرشاخه ها در نهر و جوی آب، دعوای سگ ها
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: ناز کشیدن، کسی را تحمل نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کسی جانب داری کردن، اصابت کردن، به مقصود رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی